کفت خون مرغ و خروس و گاو گوسفند و فلان و فلان شنیده بودم ولی خون انسان اولین باره میشنوم کسی میخواد (از کسی منظورش اجنه و ابن چیزا بودن)
گفت میری یا بخورت بدم و بسوزونمت
گفت هر غلطی دلت میخواد بکن اینا منو جای بزرگتر از تو هم بردن من اونارو به ک.ون نشوندم رو زمین تو دیگه کی باشی
اینجا خانمه یه سری چرت و پرت و روغن و بخور و اینا زد و من بدنم یه مقدار شل شد و هی میخوند و اوت میکرد و حرف میزد
میگفت از کجا میومدی منم میگفتم به تو ربطی نداره
گفت با طلسم اومدی
گفت آره
گفت کی طلسم گرفته
گفت فلانی مثلا سعیده (زن مطلقه ای که قبل ازدواج آویزون شوهرم بوده،البته این موجود به شدت دروغگوئه و ما اینو تا الان قشنگ فهمیده بودیم)
خلاصه رنه کفت برو خونوادت منتظرتن بچه هات دارن گریه میکنن
تو رو میخوان صداشونو میشنوی
مادرت منتظرته
منم یه نگاه بهش کردم گفتم چرت نگو
بعد گفت چی میخوای گفت خون میخوام
زنه که دید نمیشه هی حرف تو دهنش گذاشت کفت هر چی بخوای بهت میدیم ولی مهتاب و راحت بزار
موجوده هم دید این ول کن نیست و کامل فهمیده بود اینا کلاه بردارن و هی تو ذهنم بهم تلقین میکرد
(من ببن دوتا دروغگو گیر کرده بودم نمیدونستم حرف کدومشون رو باور کنم)
آخر چون دید زنه ولش نمیکنه گفت باشه چهل روز نماز نخونه ولش میکنم (اینو گفت چون مطمئن بود من قبول نمیکنم )
زنه رفت داداشش و صدا کرد مثل اینکه داداشش یه جن داشت که حاضر نیشد و به مریضا کمک میکرد
زنه صدا زد فلانی بیا ببین این چه موجودیه که به هیچی راضی نمیشه
مرده اومد و یه چفیه بست به صورتش
و یه دونه داد زد و مثلا جنش حاضر شد
و شروع کرد المی تته پته نمیدونم چی چی مثلا داره به یه زبان جنی حرف میزنهذ
منم فقط میخندیدم
مرده آتیش خواست دستشو گذاشته بود داخل زغالا و خواهرش میگفت ببین این نمیسوزه تو هم اگه قوی هستی این کارو کن
دیگه کل خونوادشون جمع شده بودن تو اتاق
منم فقط نگاهشون میکردم و تمسخر آمیز میخندیدم
پ این یکی هی تو ذهنم میگفت بابا بلند شید برید اینا دروغگون
منم نمیتونستم برم چون مطمئنن اگه میخواستم برم بقیه منو میگرفتن و نمیزاشتن و فکر میکردن جن زده شدم و دارم میرم
گفتم اگه واقعا میخوای بری خودت یه کاری کن تپ که خیلی ادعات میشه
خلاصه دیگه دهن واکرد و گفت
من فک کردم من فکر کردم منم شیطان دروغگو ترین موجودم ولی شماها دیگه شورشو درآوردین بعد همش بهشون میگفت دروغگو و کلاه بردارتر از شما ندیدم
بعد زنه گفت نه داداشم جنش از مکه اومده و خیلی هارو درمان کرده و اسمش رنجرز بابائه 😐
این وسط رنجرز بابا جو گیر شد و یکی زد پس گردن من
منم رو کردم به مامانم گفتم حداقل منو پیش دعانویس اکه نه ملای واقعی می آوردی این چرت و پرتا چیه
و تو ذهنم تلقین کرد اگه میخوای به همه این آدم ها ثابت شه اینا دروغگون پاشو و برو در گوش اون پسره جیغ بکش
منم اصلا در خودم ندیدم که اینکارو بکنم چون هم پاهام و بدنم به خاطر اون بخورات و روغن ها بی حس شده بده و هم در شان خودم نمیدیدم همچین کار سبک و چبپی انجام بدم
اما یهو ناخودآگاه بلند شدم و رفتم پشت سره پسره که خیلی تو بهر نقشش فرو رفته بود و یه داد زدم تو گوشش و پسره چنان پرید هوا و رید به خودش که....
بعد چند ثانیه به خودش اومد و چادرم و محکم کشید
منم هی خندیدم و گفتم اینم از جن شما که میخواست منو فراری بده
که همه خونوادشون شروع کردن به توجیه و هی خواستن درستش کنن و هی همش میزدن بیشتر گندش درمیومد
(منم درسته حرف میزدم ولی وقتی اون به جای من حرف میزد زبونم سریع نبود و لحن و لحجم عوض میشد و قدرت بیانم خیلی ضعیف بود و همه کلمات رو هم بعضی هاشونو اصلا نمیتونستم درست بگم در حالیکه در حالت عادی راحت میگفتم)
خلاصه اونا هی ور ور کردن