لطفا اگر میخوای برای شوهرم دلسوزی کنی نیا چون من انقد از شوهرم کشیدم از کتک جلو کلی ادم تا هزار مشکل دیگه... من هست ساله ازدواج کردم شرایط خونه پدرم خیلی برام بد بود از تجاو..ز تا هزار مشکل دیگه که اگر بگم ممکنه کسی باور نکنه ک من چی کشیدم ...ی پسری تو محل بود چندسال خیلی پیگیر من بود مدام ب دوست من ک میشد اقوامش میگف منو اوکی کنه برای اون ...تا اینکه من باهاش رفتم تو رابطه خیلی خیلی خیلی روزهای خوبی باهم داشتیم میشه گفت بهترین روز های عمر من تا اینکه ی اتاق خیلی بد باز برام افتاد و من همون شب تصمیم گرفتم سریع ازدواج کنم و برم با شوهرم ازدواج کردم و بدتر شد شرایطم
و هنوز بعد نزدیک ده سال من نتونستم اون پسر و فراموش کنم ب هر دری زدم نشد التماس خدا کردم نشد اونو من سالی دوبار میبینم تقریبا اما هربار ک میبینمش حالم افتضاح میشه دلم میخواد خودم بکشم فقط از بس داغون میشم از زمین و زمان گله مند میشم که چرا ب اجبار ازدواج کردم دلم داغونه