دو سال عروسی کردم پارسال به زور شوهرمو نگهه داشتم گفتم سال بعد بچه دار شیم بخدا الان خرج خودشم میدونه بده به خاطر حرف مردممیخواد کارو بدبخت کنه ۲ اصلا منو به چشم عروس نمییبنن بیشتر به چشم کلفت مبیبنن دلممیخواد جرشون بدم از وسط خسته شدم از دستشون پااره پاره باشن ایشالله انقدر درد رو دل من گذاشتن این شوهر من انگار منن ی آدم حقه باز عوضییم که دنبال مال نداشته آقا باشم که سر هر موضوعی میشینه خودش با خانواده اش تصمیمم میگیره حالم ازش باممیخوره دوست دارم جر بخوره از وسط تو هیچ مسله ای منو آدم حساب میکنه کار خودشو میکنه الان که بحث سیسمونی میگه به بابات بگو بیاد پول بده سیسمونی بخره منم گفتم ما رسم ندارم خفه شد عروسی خوبی که نگرفت حالا هم میخواد پول از بابام بچاپه بعد آدم حساب نکنه قیافه هم بگیره اون مادر مهربونش سر عروسی جاریم وقتی دیدم هم عروسی خوب گرفتن هم دختره کلا جهاز نیاورد همه کاری هم براش کردن