چی بگم بخدا
ولی دوتا خواهرشوهر من تو ذهن همسرم جا انداختن که شوهرامون هوامونو ندارن و ما بغیر از تو هیچکسی رو نداریم
بخدا باورت میشه معده خواهرشوهرم درد گرفته بود دوتا خواهر باهم رفته بودن دکتر خب مطب دکتر شلوغ بوده اینا هم سه ساعتی معطل شده بودن تا نوبتشون بشه
زنگ زدن ب شوهرم چنااااان گریه میکردن که نفسشون بالا نمیومد
شوهرم ترسید گفت چیشده گفتن سه ساعت تو مطب دکتر معطل شدیم کجاااایی بیا اگر تو بودی سخت به ما نمیگذشت
بخدا باور کن این یه نمونهاش هست
شوهرم تا مدتها عذاب وجدان داشت که اینا چقدر بدبختن من چرا همراهشون نبودم که اینجوری گریه نکنن!!!!