خب پدر مادرم یک چند سالی هست که از هم جدا شدن و من این موضوع را کاملا طبیعی میدونم چون به این ذهنیت رسیدم که به زور زندگی کردن فقط باعث مشکلات زناشویی بیشتر و فشار بیشتر روی فرزند میشه،و به نوعی طلاق با رضایت ۲ طرف نوعی شعور بر اینکه 'با تفاوت و تفاهم' های هم سازگاری ندارن،بعد این مشکلات ما الان داریم توی خونه جدا زندگی میکنیم و هروقت که خواستم میرم پیش پدر یا مادرم،حتی پدرمم دوست دختر داره با این حال من مشکلی ندارم،بعد طلاق قطعا حق تصمیم گیری داره نسبت به اینکه با چه فردی باشه یا نه؛همچی تا اینجا قابل فهمه تا جایی که میخواستم برم کلاس که پدرم اومد دنبالم(اون شب خونه دوستم خوابیده بودم) و خب عادی بود که دوست دخترش توی ماشین بود منم مشکلی نداشتم،ولی خب مامانم راضی نبود به این موضوع منم نمیتونستم به این موضوع نه بگم چون چاره ای نداشتم و اسنپ برام خراب بود،پس من سوار ماشین شدم و خلاصه مادرم زنگ زد و من جواب دادم و صدای دوست دختر بابام شنید منم که رفته بودم خونه مادرم به دوست دختر بابام زنگ زد و بهش گفت که من نمیخوام "تارا پیش تو باشه"(حرفش لحن بدی نداشت و عادی گفت) اونم گفت که مشکل داری خودت برو دنبالش و بحث شروع شد،حالا بهم فحاشی کردن اینجور چیزا که مامانم همش حرف حقوق منو میاورد وسط(متاسفانه به این درک نرسیده بود که من قادر به دفاع خودم هستم)و دوست دختر بابام شروع کرد به حرفایی که من مجبور شدم به پدرم بگم(مثال=برو به دخترت گیر بده که تراپیست میره *اونم به این درک نرسیده که تراپیست میتونه کاملا عادی باشه و فقط برای افراد روانی نیست* یا اینکه دخترت لنگه خودته) و منم به بابام تمامی این هارو پیام دادم و گفتم که لطفا اسم و یا بحث من نیاد وسط،حالا که بحث تموم شد بگید که مسخره بود که دخالت داشتم؟
(برای تحقیر و سرزنش نیاید توی تایپک)