هروقت میرن خونه دخترشون ۸ ساعت تو راهن وقتی بدمیگردن انتظار دارن براشون غذا ببرم
ی بار ک برگشتن من شکمم درد میکرد چیزی درست نکردم برا خودمونم شبش رفتم خونشون باهام سرد برخورد میکردن بعد مادرشوهرم برگشت گفت ۷ ساعت تو راه باشی برگردی بگی عروس دارم الان غذا اورده سماور روشن کرده برامون دیدیم خبری نیست
بخدااا یه ماه پیش خودمم باهاشون رفتم خونه خواهرشوهرم یه لحظه م تو راه توقف نکرد چیزی بخوریم مادرشوهرم میگفت هیچکی برا شکمش نمرده ک میریم یه تخممرغ میپزیم میخوریم
اونوقت انتظار دارن ازم
چیکار کنم اخه
توقع بیجا داره چه پر روعه که گفته
حالا یه غذاس عب نداره درست کن
هیچی لطف بیش از حد میشه وظیفه
اینو گفتن حرف خودشونو بزن بگو ی تخم مرغ میخوریم
خیلیا خیلی انتظارا دارن قرار نیست ما عمل کنیم ،مال منم اینطوری بودن اهمیت ندادم از سرشون افتاد
چه پررو هستن
اصلا بهشون محل نده
شما کار خودت رو بکن
هر چی میخوان بگن
به دل نگیر🧡
مگه چند وقت یه بار میرن؟
سالی سه چهار بار باشه خب درست کنی بهتره
خوب همین حرف خودش و بهش میگفتی
شما غذا درست کنی لطف کردی
نکنی هم حق ندارن بگن چرا :/
تشریف ببرن رستوران میل کنن
هر چند وقت ی بار میرن اگه چند ماه ی باره
بنظرم اشکالی نداره خستن خب
ولی اگه هر ماهه بنظرم پرروعن
خب ی چیزی سفارشبدن بخورن یا حاضری بخورن
خب چرا شب رفتی بهشون سر زدی
ب همسرت میگفتی حالم خوب نیس فردا میبینمشون. بعدم هیچی نگو محل نزار
والا نمیدونم این مادشوهر ها چرا اینجورین بخدا ما برا عروس خودمون از وقتی که ازدواج کردن تا الان به جز وقت هایی که مهمون داشته که اونم کمکش کردیم حالا این مهم نیست بقیشو تمام وعده های غذایی خودمون درس کردیم با تمام مخلفات گذاشتیم رو سینی بردیم براشون ( همسایه ایم)
اینقدر کردی شده وظیفه.
شنا هم خیلی مودبانه برمیگشتی میگفتی حالم توب نبود
آدم ک از شکمش نمیره ی نیم رو درست کنید.🙂 این لبخندم تحویلشون میدادی
تویه یه خونه این؟؟؟اگر توی یه حیاط زندگی میکنین خب توقعه بیجایی نداره ولی اگر جدایین خب بحثش جداس...ولی درکل یه غذا درست کنی براشونم اشکال نداره
