مادر شوهرم چند روز پیش زنگ زد و گف عمه ی پدر شوهرم فوت شده یه استان دیگ هستن ۱۰ ساعت راهه تا اونجا
شوهرم بش گفته بود خانومم شرایط امدن رو نداره فعلا اون طرفا نمیایم تا چند ماه اینده...
حالا مادر شوهرم زنگ زد به شوهرم اصرارررر که عمه ی پدرش فوت شده باید بیای اینجا انقدر اصرار کرد فقط شوهرم پای تلفن میگف چشم چشم باشه باشه باشه میام پنج دقیقه کامل اصرار که باید بیای.
بعدم همسرم گوشیو داد به من و احوال پرسی کردیم گف توام بیا گفتم بم مرخصی نمیدن . مادر شوهرم گف اکر مرخصی دادن بیا اگر نه شوهرت حتماااا باید تو مراسم ختم باشه.
من چندساله با شوهرم دوست بودم تو این چند سال مرگ و عروسی هرچی بوده شوهرم نمیرفته فقط عید میرفته.
الان که ازدواج کردیم مادرش زنک زده که حتماا باید بیای.
من ناراحت شدم که اخه عمه ی پدر شوهر که سالی یبارم نمیبینش خیلی مهم نیست که شوهرمو زنگ بزنه تو این زمستون مسیر ده ساعته بکشونه اونجا