خیلیییی وقت بود کلا یادش نبودم ، نمیخواستم گلایه کنم ، خودمم آروم یودم ، برام مهم نبود
ولی آخه منم جوونم خب
من شهر خودم دانشجو هستم ، ترم ۵ ، شاید باورتون نشه کلللللِ همکلاسیای بومیم ماشین دارن عیر از من
از دانشگاه میایم بیرون اونا میرن سوار ماشنیاشون میشن و میرن ، ولی من ای پیاده یا با اتوبوس یا تاکسی میام خونه
ما وصع مالیمون متوسطه
پولدار نیستیم
پدرم موقعیتهای زیادی تو زندگیش داشته که همرو از سر دلسوزی یا ندونم کاری خراب کرده
من خیلییی افسوس میخورم
هی میخوام از روزگار گله نکنم، آروم باشم، به نداشته هام فکر نکنم ولی نمیشه
اصن اینا هیچی ولی پدرم حداقل میتونه که ماشینشو بده بهم ، وقتی کار دارم برم تا جایی و بیام
نمیگم وقتایی که خودش نیاز داره بده به من نه ، وقتایی که خونست بده من برم کارمو انجام بدم بیام
من دست فرمونم خوبه ، اینو حتی خود بابامم میگه ، ولی نیمدونم چرا ماشینشو نمیده بهم
شاید باورتون نشه یکی از حسرتم اینه ، شبا همین موقع ها با ماشین برم بیرون دور دور همزمان اهنگ مورد علاقمم بزارم
همش این کار تو ذهنمه
برام شده حسرت م
میترسم آخر جوون بمیرن و حسرتش بمونه تو دلم
چه کنم بنطرتون