تو زندگیمون یکی بود خیلی آدم فتنه ای بود
واقعاً دیگه ناامید شده بودم یه بار نشستم از ته دلم گریه کردم گفتم خدایا چرا جواب اینو نمیدی میذاری اینقدر فتنه کنه زندگی ها رو بهم بزنه
بعدش خواب دیدم سر مزار شهیدی دارم گریه میکنم ازش میخوام خودش جواب این آدمو بده
خیلی نگذشت اون آدم آبروش رفت تو فامیل
الان بیشتر به خدا نزدیکم دیدم واقعا کارما وجود داره