من سر کار که میرفتم صبح مثلا ساعت ۹ باید شرکت میبودم
اصلا بلند نمیشد یه صبحانه بهم بده من خودم صبحانه درست میکردم ولی خیلی طول میکشید تا حاظر شم و همیشه دیر میرسیدم شرکت و اخر سر اخراج شدم بخاطر همین. و الان بیکارم
نزدیک یک ماهی هست بیکارم و من قبلا فضار کاری خیییلی روم بود الان یکم دارم استراحت میکنم تا مغزم اروم بشه از کار چرتی ک میکردم ک هر ثانیه سوهان روحم بود.
حالا مامانم قبلا ک همش غر میزد از کارای خونه الان بدترم شده
میگه تو چون بیکاری الان دیگه باید خودتو وقف خونه داری کنی
هی ازم میخواد ظرف بشورم میگم مامانم من حالم از ظرف شستن بهم میخوره
میگه غذا بپز هر دفعه ک میپزم عین چی همش بالا سرمه خب تو ک میخواستی بالاسرم باشی خودت بپز دیگه اگ قراره من بپزم برو بشین .
خب هر کی یه مسئولیتی داره من وظیفم کارمه
بابام میره پول در میاره
خب زن تو هم بخشی از کارای خونه به گردنته
کلا دهن مارو سرویس کرده انقد سر کارای خونه غر میزنه
در کل یه وعده غذا میپزه برای دو رو
صبحانه و شام وعده سبک میخوریم مثل نون پنیر
فقط برای دو روز ناهار میپزه ک همونم از دماغمون در میاره.
من مامانم وقتی خستست یا مریضه کلا از بیرون برای همه ی خونه غذا سفارش میدم
یبار حالش بد بود یه هفته غذا از بیرون برای سه نفرمون میگرفتم یه بار بابام خواست بگه این دغعه به حساب من
مامانم جلوشو گرفت گفت نمیخواد.
این زن ارث پدرشو از من میخواد.