با پدرشوهر و مادرشوهرم اومدیم خونه خواهرشوهرم تقریبا شیش ساعت راه داشتیم
یعنی دم خونه سوار شدیم دم مقصد پیاده شدیم
بجا اینکه بگه بخنده خوش اخلاق شوخ همینجور برج زهرمار اومد هرچی گفتیم استراحت کن من یا پدرشوهرم بشینیم هیچی نمیگفت فقط گاز میداد
گنده دماغ و یبس
یه چی کم کسری باشه مثل گرگ همه رو پاره میکنه
مادرشوهرمم میترسه ازش