تو عقدم تو تاپیکام گفتم که شوهرم گفت باید تو ی خونه مادرم زندگی کنیم
اونروز داشتن درباره جهبزیم تصمیم میگرفتم که کجا بچینن چیزی نگفتم امروز باز رفتم داشتن واسه زندگیم و... تصمیم میگرفتن اعصابم خورد شد داد زدم گفتم چرا همش شما باید برا من تصمیم بگیرین دارین از صبوری و کم حرفی من یو استفاده میکنین دیگه دلم نمیخاد دخالت کنین اگه بمیرمم اینجا نمیام
یهو مادر شوهرم گفت خجالت نمیکشی صداتو رو من بلند میکنی ... دست خودم نبود یهو محکم زدم تو صورتش اونم با خواهر شوهرم شروع کردن به فوش دادن
شوهرم اونجا نبود زنگ زدم گفتم سریع بیا منو ببر خونه بهش گفتیم که بحثمون شد ولی نه من نه کسی دیگه نگفتن که زدم تو صورت مادرش
بعد هم سریع اومدم خونه
واقعا دیگه حالم ازشون به هم میخوره