ماهی یکی دو بار بیرون می رم
باز خوبه گوشی داری زمان منم همینطوری بود بعد بابام میگفت نخاب صبح زود بلند شو کارا رو هم میکردم ولی میگفت حتی کار هم نداری بشین دراز نکش نه گوشی ای ونه حتی درست حسابی تلویزیون چون پرجمعیت بودیم وسر تلویزیون حق با پسرا وبزرگترا بود واقعیتش من از همون روزا جهنم زندگیم شروع شد وکم کم افسرده شدم تازه خواهرمم زودتر ازدواج کرده بود وانوقد میرفت بیرون ومن که ۳سال ازش کوچیکتر بودم دیرتر از اون ازدواج کردم وتااون همش تو خونه بودم ومیدیدم خواهرم میره بیرون هوا میخوره خون گریه میکردم،حق حرف زدنم نداشتیم؛ان شالله آینده ت حداقل مثل من نباشی وخوشبخت شی
دیروز
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
57 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز