مهمونی بودیم با نامزدم نامزدم داشت میوه میخورید
یهو بحثنمی دونم چی شد گفت ادم به داماد نون نمیده که
هار هار خنده خنده…نامزدم وا رفت
_
دوباره ی جا بودیم خواهر و مادز نامزدم بودن خودش نبود
فامیل ما گفت ب بابام خانوادتون الان ی عضوش نیست بعد بابام گفت کیومیکی؟ دامادم؟ ادم داماد رو ک خانواده حساب نمیکنه
_
بعد ی بارم داشتیم راجع ب یکی از تختای خونمون حرف می زدیم پدرشوهرم گفت ب بابام حیفه تخت رو نگهش دار بچه ها دو روز دیگه میان میرن لازم میشه
بعد گفت دخترم قدمش رو چشم
داماد دیگه برای چیشه بیاد خونه من
بااین بی شعوری و بی فرهنگیش داره گند میزنه تو رابطمون کاش مامانم زنده بود
کاش خفه میشد بااین جزت و پرتاش و گوه خوردناش