خوانواده پدریم رو دعوت کرده بودیم پسر عموم نامزد کرده با نامزدش زندگی میکنه وقتی اوندن منم یه شلوارک با تیشرت پوشیده بودم من اصلا از پسرعموم خوشم نمیاد پدرمادرمم میدونن من رو مبل نشسته بودم تو گوشی پسر عموم اومد خیلی نزدیک بهم کنارم نشست بعد چند دقیقه نامزدش اومد گفت شکلات میخوری عشقم جوری ک به من تیکه بندازه بعد اونو هول داد اونور وسطمون نشست یعنی تا وقتی برن یجوری به من نگاه میکرد تیکه مینداخت رفتی هم باهام خدافظی نکرد