فروردین بود که با درد ناگهانی زیر بغل رفتم دکتر و سونو دادم
تو راه مطب گفتم مریم ببین چقد تنهایی حتی کسیو نداری باهات بیا دکتر خودتی و خودت
عهد کردم اگر چیز بدی بود درمان نکنم و بمیرم
دکتر داشت سونو میکرد و باهام حرف میزد میگفت سابقه سرطان دارین تو خانواده ؟
گفتم نه بعد یهو یادم افتاد که چرا خاله های پدرم و بچه هاشون
چقدر تو اون اتاق بی پناه بودم
خوشخیم بود و رد شد
اما حالا با بدخیمی رحم و نمونه برداری مواجهم
همه چیز جدی تره و من خسته تر از همیشه