از بچگی به این مسئله حساس بودم ۶ سالم بود نصف شبا بلند میشدم ببینم بابا و مامانم نفس میکشن یا نه !!
۲۱ سالم بود که بابام بیماری سختی گرفت من همه اش گریه میکردم میگفتم بابام چیزیش بشه امکان نداره بتونم زنده بمونم ....
بابام رفت و من با چهل سال سن هنوز زنده ام نمردم ولی تا عمل مغز رفتم و باز خدا خواست که زنده بمونم
از اون موقع حساسیتم خیلی کمتر شده
اگه دوباره برگردم به گذشته سعی میکنم در لحظه حال زندگی کنم و قدر عزیزانمو بیشتر بدونم و هر لحظه هر کاری که از دستم برمیاد براشون بکنم مرگ هم هر وقت اومد سراغمون اومد جلوشو نمیشه گرفت😊