حالم بده گریه کردم
نمیخوام باز کنم موضوع چون هر لحظه ممکنه از شدت ناراحتی رگ های مغزم پاره بشه
با ی جمله دلداریم بدید
خیره شدم به ی جا و هیچ حرفی دیگه برای گفتن ندارم
ای کاشک میشد از این زندگی فرار کنم
بپرم بغل بابام
بهش بگم خیلی دوست دارم من از اینجا ببر
منو ببرین به ی باغ گلی که پر از نرگسه
شاید اونجا اروم شدم و حرارت وجودم با عطر گلای نرگس آروم بشه
شاید بشه که سرمو بذارم رو خاک رو به اسمون پر از ابر ابی نفس عمیقی بکشم و روحمو از این دنیا فراری بدم
برم به جایی که هیچ بد ذاتی نباشه ، صدای کابوسام و گریه های تو خلوتمو که دستمو جلوی دهنم میذاشتم نشنوم
سوزن سوزن شدن کمرم از شدت پنیک نفهمم
ای کاش برم تو بغل خدا و بخندم به ریش این دنیا...