شب تولدم و حالم خراب
یه پشت کنکوری بدبختم و امروز خوب نخوندم
مادرم عمل داره وداره درد میکشه اما میگه بعد کنکورت عمل میکنم داره دردو بخاطر من بجون میخره بمیرم براش
ای کاش بدنیا نمیومدم
چقدر هم زود بزرگ شدم
چقدر زود ۱۹سال شدم
ولی قلبم هنوز پیش اون دختر ۱۳ساله ای هست که بچگیشو گرفتن نزاشتن بچگی کنه
کی باورش میشه من تا این سنم این همه تجربه داشته باشم ؟ خلاصه زندگیم تا سر ۱۹سالگیم
تجربه اجبار به ازدواج شکست خیانت کتک تحقیر دوسال عذاب کشیدن افکار خودکشی طلاق جدایی افسردگی حال بد شکست توی کنکور بی پولی و.....
ولی با همه اینا احساس میکنم مثل یک دخترک کوچولویی که قلبشو شکستن و محکم کوبیدنش زمین ولی با همه اینا همونطور که اشک چشماشو پاک میکرد باز بلند شد باز سرپا ایستاد
شاید بهترین تجربه ای که تا اینجای زندگیم کسب کردم اینه که یاد گرفتم قوی باشم و با هربادی نلرزم