واقعا هم
من تولد بچم بود رفت ی کیک گرفت کوچیک بحثمون شده بود رفت خاهرش رو گفت بیان بهش گفتم اگه اومدن درست برخورد نمیکنم چون اخلاق خوبی از خودت و خانوادت نمیبینم که بخام خوب برخورد کنم خسته شدم بس که احترام گذاشتم بی اهمیتی شد جواب کارام فکر کرد حرف میزنم چون میدید همیشه بی اهمیتی کنن بهم بازم با روی خوش باهاشون حرف میزدم
اومدن جز سلام باهاشون حرف نزدم کارم زشت بود اما وقتی بحث داشتیم گفتم شرایط مهمان ندارم نیار گوش نداد
گفت منم برا خانوادت جبران میکنم گفتم به درک
خاهرش رفت به همه زنگ زد گفت ولی یکیش زنگ نزدن بگن چه مرگت بود فقط غیبتم رو کردن
بحثمون کوچیک نبود نمیتونستم راحت بگذرم و وانمود کنم چیزی نشده