۲۰ صفحه جلو اومدم خیلی سعی کردم جلو خودم رو بگیرم و بهت توهین نکنم اما نه دیدم نمیشه
به شدت احمقی اسی! واقعا خواهرانه دلم میسوزه برات اما شدیدا احمقی! که این شرایط و این رفتار رو تحمل کردی و هنوزم به فکری که شوهرت ناراحت نشه عصبی نشه و...
خب بشه به درک! مگه اون شوهر عقده ایت به این فکر کن که زن زائو ش که بچه شو بدنیا آورده تحت شرایط جسمی و روحیه سختی هستش رو درک کنه و همراهش باشه؟ نه! عین یه کثافط رفتار کرد باهات ... جز اینکه نیاد سمتت خانوادش روهم ریخت سرت و به این فکر نکرد که شاید اصلا یه روز رو بخای آروم و راحت و تنها باشی .... میدونی چرا فکر نکرد؟ چون زبون نداری از خودت دفاع کنی چون به فکر ناراحت شدن بقیه ای تا خودت !
یکسر داری از مادرشوهر و مادربزرگش دفاع میکنی که نه اونجور نیستن و فلانن! اونا یه زن گنده ی میانسال و پیرن! خودشون شوهر دارن زایمان کردن... هم میدونن رابطه جنسی چیه هم تنهایی زن شوهر چیه و...
اگه مادرشوهرت ادم بود گوش پسرش رو میچید و بجا اینکه بیاد هر شب خونتون میگفت کنار زن و بچت باش... یا خودش مادربزرگت رو میبرد تنها باشید ... یا هم حداقل براشون سوال میشد و ناراحت کننده بود که چرا پسر و عروسم کنار هم نمیخوابن اصلا نیاز پسرم چطور برطرف میشه؟؟؟
پس ببین چقدر ساده ای که اونا رو به خودت دوست فرض کردی!
یا شوهرت یه خیانت کار آشغاله و سرش یه جا دیگه گرمه
یا همین مامانش نشسته گوششو پر کرده ، چون از اون خونه رفتی و دیگه احتمالا کاراش مونده سر خودش
یا هم شوهرت یه روانی عقده ایه و میگه این زن هیچ پشتوانه ای نداره پس میتونم هر رفتاری باهاش بکنم
تحت هر شرایطی مقصر خودت و خانوادتن که یه ذره از خودتون محکم بودن نشون ندادین
حالا بازم بشین فکر کن که نکنه شوهرم عصبانی شه