پسرداییم با یکی دوسته بعد رفته خواستگاری ، وضعشم خوبه وضع داییم هم خوبه ، زنداییم به یکی از خاله هام که تو این چیزا پیش قدمه گفته با اونو و خواهرخودش و داییم و داماد رفتن خواستگاری ، پدر دختر گفته جمع بندی ما اینه که تا رسیدن تایم عروسی نصف خونه پسرتون به نام دخترم بشه ، چهار تکه وسیله از جهاز هم با شما ، ۲۱۰ تا هم سکه
ترجیحا اگه بشه مکان اپارتمان هم تغییر کنه من آشنا دارم جاهای خوب تری میشه خرید و عوض کرد
خلاصه اینا هم پاشدن اومدن ، حالا دعواست ، پسرداییم میگه این اینجوری نبود زیرپاش نشستن من حرف میزنم باهاش ، زنداییم هم میگه حتی اگه بگن هیچی نمیخوان هم دیگه قدم از قدم برنمیدارم ، از حرصشم رفته برای تولد عروس بزرگش طلای بزرگ گرفته چون به قول خودش حالا فهمیده این بزرگه چقدر خوب بوده و خانواده اصیلی داشته ، اخه با این هم مخالف بود البته دلیلش چیز دیگه ای بود