شوهر دخترخاله ام با پدر و برادر زنش سر مسائل مالی بحث اینا میکردن که به درگیری فیزیکی چاقو و چماق کشی کشید و شوهر دخترخاله ام به برادر و پدر زنش تو درگیری اسیب زد
بعد اونا از شوهر دخترخاله ام شکایت کردن
از اونجایی که درگیری تو خونه شوهره بوده
دختر خاله ام میاد هم مدرک در اختیار دادگاه میذاره هم شهادت میده که شوهرش برادر و پدرش را زده
شوهر دختر خاله دوماهی میره زندان و دیگه با رضایت و این مسأل قضیه تموم میشه
چند روز پیش بود که دختر خاله ام تعریف میکرد (من و این دختر خاله ام از بچگی ریز و درشت زندگی همدیگه رو میدونیم همیشه حرف میزنیم)
گفت شوهرم از زندان آزاد شده من سرکار بودم و خبر نداشتم چون قرار بود چند روز دیگه از اون تاریخ آزاد بشه اما اون روز یهویی آزاد شده بود (دختر خاله ام پرستاره ، شوهرش بازایه)
رفتم خونه دیدم خونه است
سلام کردم جوابمو داد
خیلی همه چی عادی بود .نه دعوایی نه گلایه ای نه حرفی هیچی انگار نه انگار اون اتفاق افتاده..
دختر خاله ام میگفت ؛ فکر کردم همه چیزو فراموش کرده و نمیخواد راجبش حرف بزنه و گذاشته پشت سرش
دختر خاله ام گفت؛ منم شام مورد علاقه اش پختم
نشستیم سر سفره شام خوردیم و تشکر کرد ازم
دختر خاله ام گفت ؛ دیگه طاقت نیاوردم خودم سر بحث باز کردم که من در حقت نامردی کردم پشت تو رو خالی کردم و پشت خانواده ام ایستادم تو نه گلایه ای نه حرفی نه هیچی
دختر خاله ام گفت؛ شوهرم تو چشمام نگاه کرده و گفته ؛
تو زندگیم هیچ وقت هیچ چیزی و هیچکسو اندازه تو دوست نداشتم و نازکتر از گل بهت نگفتم مثل دختر ۱۴ ساله نازت کشیدم مثل پیرزن ۹۰ ساله بهت احترام گذاشتم،فکر کردم اگر یک روز ترکم کنی اگر حتی بهم خیانتم کنی اگر بهم فحش بدی اگر باهام دعوا کنی
اما هیچ وقت حاضر نیستی به من آسیب بزنی اما وقتی شهادت دادی من بیافتم زندان یعنی راضی میشی بهم آسیب بزنی..پس از این به بعد جریانی پیش بیاد یا اتفاقی بیفته منم از آسیب زدن به تو هیچ ابایی ندارم و هیچ وقت کوتاه نمیام.
دختر خاله ام میگفت ؛ وقتی تو چشماش نگاه میکردم این حرفها رو میزد معلوم بود این حرفها را از سر عصبانیت نمیگه بلکه با ذره ذره وجودش میگه معلوم بود هیچ وقت فراموش نمیکنه و هیچی دیگه مثل گذشته نمیشه
معلوم بود از این به بعد کوچکترین اشتباهی کنم بهم آسیب میزنه یا با بددهنی یا با کتک یا بی آبرویی معلوم بود که دیگه قرار نیست من نسبت به مادر و خواهرش و خواهرزاده هاش و برادرش و برادرزاده هاش و...،اولویت باشم بلکه اونا اولیت زندگیش میشن