ولی حکمت تا عشق سوزناک که تا عمق بسوزم (دوست نبودم که کار گناهی انجام داده باشم)
و اون زن بگیره این بود که یه دختر افسرده و زار باشم که دیگه ازدواج نکنم و مادر نشم چون هیشکی به چشمم نمیاد و مریض روانی بشم به نظرتون این چه فایده ای برای خدا داشت؟
نمیتوانست کاری کنه نبینمش (مگه نمیدونست چه قدر من مریضم)