داستان خواهرشوهرم

یس

هستم

خوب بعدش

این حرفا رو منم شنیدم و تو دوران عقد اندازه ۱۰ سال پیر شدم...

من تو دوران عقدم بزرگ شدم...

از یه دختر ۱۸ ساله تبدیل شدم به یه خانم پخته و کامل سی چهل ساله...

هرچقدرم الان خوبی کنن نمیتونم بدی هاشونو فراموش کنم

چون من تو اوج خستگی روحیم ازشون زخم خوردم...

تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بگذرم ولی واگذار کنم به خدا 

از خدا خواستم جوری بهشون بفهمونه بد کردن بهم که بدونن از کی دارن میخورن

دختر دارن هنوز تو خونه است

ببینم کارایی که با من کردن اگه سر دختر خودشون بیاد چکار میخوان بکنن

ولی حیف که دلم راضی نمیشه همچین دعایی کنم در حقشون...

عزیزم به تو که کاری نکردن...بجای من باشی چیکار میکنی....فقط اینی که دارم میگم یک چشمه از کاراشونه......نامزد بودیم و عقد کرده...شوهرم ماشین سنگین داره بار برده بود برای شهر دیگه...موقع برگشتن به شهر خودمون برای من هدیه یک جفت گوشواره دو حلقه ای خوشگل و برای خودشم یک کاپشن خلبانی گرفته بود.....وقتی اومد منوباخودش برد خونشون،گوشواره هارو تو گوشم جا کرد،بغلم کرد،بوسم کرد،گفت چقدر خوشگل شدی......ومنم کلی ذوق کردم....من ۴ تا خواهر شوهر دارم و یک برادر شوهر...خواهر شوهر بزرگم اونموقع۲۴ سالش بود و دانشجو.....اینقدرررررر گریه کرد.که منم گوشواره میخام.....یک هفته تمام گریه کرد .....ی مدت همش جنگو دعوا...تا اینکه مادرشوهرم به شوهرم گفت وقتی برای زنت گوشواره گرفتی خواهرتو یادت نیومد!!!!بهش یاددادن برو گوشواره هارو از گوش زنت دربیار و گوش خواهرت جا کن...شوهرم گوشواره هارو از گوش من در آوردو گوش خواهرش جا کرد.....من نه برای گوشواره،،بلکه برای شکسته شدن دلم گریه کردم......الانم که بعد ۲۰ سال یادم میاد گریم میگیره.....مادر شوهرم اونموقع تو حیات گفت :ایندفعه برای خواهرش گرفت،،دفعه ی دیگه برای تو میگیره......

منم گفتم مگه پسرت چند تا زن داره؟!!!!با این حرف تا نا کجا آبادشو سوزوندم.....چیزی نمونده بود پس بیفته

نمیتونی 

فقط صبر باید کرد....

راستی اینم بگم که کاپشن رو هم پدر شوهرم گرفت وپوشید

😐😐😐😐😮