من خیلی وقته از اطرافیان دست شستم ....خیلی مردم وقیح شدن و بی شرم و حیا! ولشون کردم چون مثل خودشون ا ...
درود بر شما
من متأسفانه هنوز ب اون مرحله نرسیدم
چون هم دچار خودشناسی نشدم و اصلا نمیدونم شخصیت واقعیم چیه هم اینکه وجدانم خیلی ازرده اس همیشه حس میکنم وظیقم خدمت ب خلق الله هست و نمیتونم کنار بقیه بی تفاوت باشم حتی اگر بدترین هارو در حقم کرده باشن
خانومای مذهبی لطفا ریپلای نزنید حدود ۶ کاربری بخاطر بحث های عقیدتی از دست دادم .عیسی ب دین خود موسی ب دین خود لطفا امر ب معروف نکنید
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
چ خوب عزیزم من همچنان دلم نمیاد ب کسی ک باهام بد کرده خوبی نکنم همش وجدانم ازرده اس
من قبلا خیلی با ی نفر خوب بودم خیلیییی... مثل خواهرم دوسش داشتم دوران عقدم اونم عقد بسته بود شوهرم سرباز بود پول نداشت برام کادو یا طلا بخره... ولی شوهر اون سر کار بود هر مناسبتی براش طلا میخرید.. حالا میدید شوهر من هچی برام نخریده میومد میگفت این مناسبت شوهرم طلا خریده قراره مناسبت بعدی اون طلا رو بخره... من ساده نمیدونستم این میخواد مثلا منو بچزونه همچنان باهاش خوب بودم😐 تا اینکع طلاق گرفت شوهر دومیش وضع انچنانی نداره... پارسال روز زن مثل جمله ی خودشو گفتم... گفتم شوهرم برام طلا خریده شوهر تو چی برات خریده؟ شوهرش هچی براش نخریده بود چنان دعوایی راه انداخت گفت تو میخوای منو بچزونی😂 گفتم چطور تو این حرفو بزنی مشکلی نیست من بگم قصدم چزوندنه؟
دقیقا مصداق بارز کافر همه را ب کیش خود پندارد😂😂با همچین ادمی نباید از اول ارتباط میگرفتیاینجور ادم ...
خواهرشوهرمه😑 واقعا بدذاتو حسوده... من که جدیدا کلا قطع ارتباط کردم باهاش... نه میرم نه میام انگار همچین کسی وجود نداره اصلا... فکرش کن میومد خونم با دوتا بچه کوچک میباس جلوی خانم خم و راست شم... اونم مینشست رو مبل پا رو پا مینداخت... من بدبخت تنهایی سفره بنداز سفره جمع کن غذا درست کن ظرف بشور... حالا من میرفتم خونه ی مادرشوهرم مهمونی میرفتم کمکش ظرف میشستم دست تنها خسته نشه... ولی این سری شب یلدایی رفتیم خونه ی مادرشوهرم این خواهرشوهرمم بود... عین خودش نشستم رو مبل خوراکی خوردم شام خوردم موقع ظرف شستن رفت واستاد به ظرف شستن تعارفشم نکردم بذار بیام کمکت... تنهایی جر خورد زیر اون همه ظرف... تو دلم گفتم میایی خونه ی من میخوری کمک نمیدی ازالان میشم یکی مثل خودت