2777
2789

خب 

 ی دختری ب اسم تینا که ی مادری هم ب اسم بهار داشته 

کنار هم‌زندگی‌میکردن و مادر پدر تینا طلاق گرفته بودن 

تینا ی خاله ای داشته که هم اسم خودش بوده و همیشه واسش عجیب بوده که مامانش چرا اسم خواهرشو گذاشته روش 

تینا هرچی از مامانش میپرسه مامانش سعی میکرده بپیچونتش تا موقع ای ک تینا ۱۸ ۱۹ سالش میشه

خب ی دختری ب اسم تینا که ی مادری هم ب اسم بهار داشته کنار هم‌زندگی‌میکردن و مادر پدر تینا طلاق گرفت ...

تینا و مادرش که خیلی باهم صمیمی بودن 

دوباره تینا از مادرش میپرسه که مامان چرا اسم خالمو گذاشتی رو من الان دیگه بزرگ شدم وقتشه بهم بگی قضیه رو 

و مادرش میشینه تعریف کردن برای تینا

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

وای ن نگو من الانشم از ترس دارم سکتع میکنم

وا چرا

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

وای آره ... من اونموقع ها تو سایت نبودم بعدا بچه ها تعریف کردن خیلی خفن بود لامصب 🤣

🤣🤣🤣 با خوندنش حس کردم سمیرا دس دراز تو خونه اس.

دقیقا عصر بود خونه تاریک هیچکسم نبودا

هیجانی مثل اون میقام

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

میترسم

نترس من اینجام

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

تینا و مادرش که خیلی باهم صمیمی بودن دوباره تینا از مادرش میپرسه که مامان چرا اسم خالمو گذاشتی رو من ...

مادر بهار(بهارمامان تینا) و تینا(خواهر بهار و خاله تینا)

خیلی دوستای صمیمی بودن جوری که باهم بزرگ میشن و باهم ازدواج میکنن و حتی مراسماشونم یکی بوده

و همیشه رویای اینو داشتن که باهم بچه دار بشن و بچه هاشون باهم بزرگ بشن

و این اتفاق هم میفته باهم حامله میشن که بچه های جفتشون دختر میشه

😂😂😂تو میخابی

مگه تو تا صبح بیداری

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

مادر بهار(بهارمامان تینا) و تینا(خواهر بهار و خاله تینا)خیلی دوستای صمیمی بودن جوری که باهم بزرگ میش ...

که اسم یکیشون شد بهار و اسم اون یکی تینا


تینا متاسفانه خانوادشو توی تصادف از دست میده 


و مادر بهار تینارو مثل بچه ای خودش ب پرو بال میگیره


بهارو تینا همه جا باهم بودن و عاشق هم بودن و خیلی خوشحال بودن از اینکه کنار هم زندگی‌میکنن


حتی ی مدت ک گذشت تینا مادر پدر بهارو مامان بابا صدا میکرده


خلاصه اینا تصمیم میگیرن که حسابی درس بخونن تا تو ی دانشگاه خوب تو تهران قبول بشن که همین اتفاق میفته


جفتشون تو ی دانشگاه تهران قبول میشن

که اسم یکیشون شد بهار و اسم اون یکی تیناتینا متاسفانه خانوادشو توی تصادف از دست میده و مادر بهار تین ...

تینا کم کم تو کلاسشون از ی پسری حسابی خوشش میاد و این موضوع با بهار درمیون میزاره و بهار خیلی خوشحال میشه از اینکه خواهرش با ی پسر اشنا شده و کنجکاو بوده که این پسرو ببینه اسم این پسر ایلیاست 

خلاصه تینا ی بیماری سختی میگیره که تا یکی دوهفته درگیرش میشه و نمیتونه بره دانشگاه و قسمت نشد که بهار این پسر رو بشناسه

تینا کم کم تو کلاسشون از ی پسری حسابی خوشش میاد و این موضوع با بهار درمیون میزاره و بهار خیلی خوشحال ...

در طول این هفته ها 

تینا میبینه بهار هی با تلفن حرف میزنه خوشحاله دانشگاه میره تیپ‌میزنه

و ازش میپرسه ک تینا چیشده کسی اومده تو زندگیت و اینا

بهارم میگه که اره از ی پسره تو کلاس از همدیگه خوشمون اومده و اینا

تینا هم حسابی خوشحال میشه و ب تینا میگه که ی روز باهام اشناش کن

بهار با پسره قرار میزاره ک بیاد دنبالشون و ۳ تایی برن بیرون و اشنا بشن

در طول این هفته ها تینا میبینه بهار هی با تلفن حرف میزنه خوشحاله دانشگاه میره تیپ‌میزنهو ازش میپرسه ...

تینا تا سوار ماشین میشه  که سلام و علیک کنه 

یدفه. تعجیب میکنه میبینه عع همون ایلیاست که ازش خوشش میومده 

تینا با ایلیا سلام و علیک میکنه و یکم قیافش درهم میشه ولی ب روی خودش نمیاره اصلا

کم‌کم میگذره که رابطه ی بهارو ایلیا جدی میشه و تصمیم‌میگیرن بعد از دانشگاه ازدواج کنن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

مهاجرت

rawdin | 34 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز