واقعا خستم از شوهرم
تو زندگی خوشحال نیستم خونمون رو از کنار خانوادش جا ب جا نمیکنه ،نمیزاره باهاش حرف بزنم ،از احساساتم و ناراحتی هام بگم اصلا فرصت یک دونه غر زدن رو نمیده ،فرصت خالی کردنمو نمیده ،همیشه قبل از اینکه اولین جملم تموم شه میگه تورو خدا حوصلتو ندارم شرو نکن هرگز نزاشت چیزی بگم نمیدونم حوصله چیو نداره ،
رو پرتگاه خیانت وایسادم کافیه ی نفر دل ب دلم بده ،ی نفر بگه اخی عزیزم تعریف کن ببینم چی شده ...تا فاتحه زندگیم خونده بشه و آبرو و اعتبار و شخصیتمو فراموش کنم و بیوفتم تو بغلش و شرو کنم از زندگیم گفتن
میخام بهش بگم یک ماه کامل من برم خونه مامانم و تمام ارتباطمو با خودش و خانوادش قطع کنم ینی بلاکشون کنم ک هیچ تماسی پیامی رد و بدل نشه تو این مدت خاس پسرمونو ببینه با مامانم هماهنگ کنه و حتی اندازه ی سلام هم باهام رو ب رو نشه تا یک ماه خودش و خانوادشو فراموش کنم ،بلکه شاید آرامش گرفتم و ترس تنهایم ریخت و ازش خاستم جداشیم ،ب نظرتون ی ماه تنهایی و کلا این فکر خوبیه برا مدیرت روان و احساساتم؟