یه پسر هفت ساله داریم از فروردین خیانتش تو کل محل و اشناها پخش شد
اومدم خونه پدرم و چه دردها چه رنجها چه گریه ها ک پشت سر نزاشتم
دشمن به حالم خندید
دوست به حالم گریه
تو گرما من زیر پتو میلرزیدم
ازم میخاد بهش فرصت بدم
قراره خونه رو ب اسمم بزنه
و بریم مشهد باهام عهد کنه دیگه هیچوقت کارهای گذشته تکرار نشه
نمیدونم حال دلم خوب میشه یا نه
حال دل خودم توی اولویت نیست بچم خیلی سختی کشید این یه سال