من خیلی گیج و ناراحتم هیچ وقت فکر نمیکردم که تو اینقدر بیتفاوت باشی یه هفتست هیچ خبری ازت نیست و تنهام میدونستی که من به تو احتیاج داشتم اما تو فاصله گرفتی و منو تنها ول کری
الانم منو تنها ول کردی اینجا...یاد اون روزهایی که با هم میخواستیم همه چیز رو بسازیم میافتم و گریه میکنم الان بغض گلوم رو گرفته و نمیدونم چطور باید ادامه بدم. وقتی فکر میکنم که تو نمیدونی چقدر این لحظهها رو خودم به دوش کشیدم دلم میشکنه
حالا شاید تو تصمیم گرفتی که رابطه رو تموم کنی ولی باید بدونی که منم دیگه با این وضع نمیتونم ادامه بدم بهت حق میدم که عصبی باشی ولی انتظار نداشتم اینطور با من رفتار کنی....اینقد بی ارزش!
خیالت راحت من چیزی نمیخرم و به بهونه های مختلف هر چی زودتر این مراسمو ماستمالی میکنن... وقتی برسم خونه این رابطه رو تموم میکنم...رابطه ای که ده سال باهاش زندگی کردم نفس کشیدم...شاید این بهترین تصمیم باشه دیگه نمیخوام هیچ چیزی از این به بعد از تو یا این رابطه باقی بمونه
خداحافظ...
اینارو نوشتم