بحث خواستگاری اون پسره هم همش توی خونه مون بود اونم گویا چندسالی بود منو میخواست منتظر بود بزرگ شم بیاد خواستگاری
انقد از عشقم ناامبد شدم و میدونستم هیچ وقت بهش نمبرسم
گفتم دل من ک هیچ اما خونوادم چه گناهیی دارن ک کلی ارزو دارن برام
اجازه دادم رسمی بیان خواستگاری و جواب مثبت دادم
بعد یه مدت هم نامزد کردیم دیگه هن هیچ خبری از علی ندارم فقط میدونم حالش خوبه و همین برام بسه
گاهی عکساشو میبینم بغض خفه ام میکنه دلم تیکه تیکه میشه اما مجبورم به خاطر خونوادم تحمل کنم
نامزدم هم به شدت عاشقمه و دوسم داره خیلیییی پسر خوبیه اما من عاشق یکی دیگه ام
نه میتونم اونو فراموش کنم نه میتونم نامزدمو ول کنم و اونم بشا یه ادم مثل من
الذن هنه حسرت منو مبخورن که اره شانش داره نامزدمش دندون پزشکه اما بخدا من بدخت ترینم من دلم خوش نیس
حتی اگه الان هم بفهمم عشقم حالش بده یا ب کمک من نیاز داره هرجورییی شده حتی جونمو مبدم ک اون یه خار تو پاش نره🙂💔
همین...