تصور کنید اینو که میگم

اره ، به خدا اعصابمون،  دل و روده مون ، خوابمون ، همش درست میشه

زندگی ساده ، 

فکر کنم ، همه بریم در خونه هم ، جمع بشیم و بگیم و بخندیم ، اگر هم نخندیم ، از اوضاع هم اطلاع پیدا می کنیم ، شبها میشینیم،  چای درست می کنیم ، تلویزیون و گوشی که نیست ، پس از خودمون حرف می زنیم ، وای که چی میشد ، دیگه نمیدونستیم چی مد شده ، یا تو فلان جا جنگ شده ، ذهنمون کم کم آروم میشد .

خوب سخته ، چیزایی که قدیم ارزش بودن ، تفریح بودن ، دیگه نیستن ، ولی خوب امیدوارم بهم نگن متحجر و ... ولی دوست دارم مثل قدیمها ، به جای اینکه گوشی بگیرم دستم و سریال نگاه کنم ، دوستانم دور و برم باشن ، فامیلامون،  چای درست کنیم ، اون یکی ها آش بپزن ، 

مثل اون زمان ها هم که ندید بدید بودم 😆 با دیدن یه چیز ساده خوشحال می‌شدم

والله منم اینطوریم ، روم نشد بگم 😁

هیییی ، ماشین زمان که نیست ، ولی معلوم اینجاست که غاری هم نمونده ، نه دشتی ، نه جنگلی،  نه رودخونه ای

اخه ماشین زمان نیست ، بریم یه جایی که بکر و طبیعی هست ، چیز ساختگی توش نیست ، غذا ، خونه ، آتش طبیعی ، شب ها ستاره ها دیده بشن ، صدای ماشین و .. نیست ، تلویزیون و گوشی نیست ، بارون که میاد ، بوش رو بشنوی ، زوزه باد شنیده بشه ، شب ها با تاریک شدن بخوابیم و با صدای پرنده ها بیدار شیم .

وقت مرگ هم ، ساده ، به طبیعت برگردیم ، چه مراسمی؟ چه سنگ قبری؟ راحت جایی بریم که همه موجودات میرن ، 

خیلی دنیا رو شلوغ کردیم ، خیلی !

والله صدام از جای گرمی نمیاد،  من الان هم تو نیم متر برف ، مجبورم با یه پراید گدازه برم سر کار ! ۱۵ ساله ، حتی تو برف ها واژگون هم شدم ، 

ولی خوب ، در زندگی قدیم ، مدارس و ... که به این صورت نبود ، روستاها خودکفا بودن و چون اکثرا بارون زیاد بود و جمعیت هم کم بود ، زیاد نیازی نبود که جابه جا بشن ، هر کسی هر جایی بود ، زندگیش هم همونجا بود .

خوب ، انسان هم موجودی هست مثل سایر موجودات ، اگه با الگوی طبیعی زندگی می کردیم ، اینطوری نمی شد . البته این چرخه ، یک چرخه تکراری هست ، تمدن‌ها به وجود میان و میرن و باز زندگی بدوی شروع میشه و دایره وار ، پیشرفت می کنه و مدام تکرار میشه . 

زندگی طبیعی نداریم ، داشتیم ، اصلا متوجه اومدن و رفتن خودمون نمی شدیم .