بعدش هم خودش زنگ زد گفت ازم ناراحتی که گفتم انگشت کوچیکه مامانت نمیشی؟
گفتم نه چون توروناراحت کردم ناراحتم توهم آقایی صبوری هیچی نمیگی ادم خودش عذاب وجدان میگیره
گفت خب چکارکنم دعوا جنگ کنیم؟
گفتم نه
گفت فردا چکاره ای
گفتم ده و نیم صبح وقت پولیش کامپوزیتامه
۱ هم باید اتوبان ارتش باشم برنامه حسینیه معلی دعوت شدیم فردا ضبط میشه
گفتم نمیدونم ۱۰ و نیم قیطریه باشم تا۱ میرسم اونجایانه
گفت دندونپزشکیتوبزار یه روز دیگه
فردا برو همون برنامه
بعدم بخوبی و خوشی شبخیر و همین.
حالانمیدونم خودش بعدامیخواد منو ببره یا چی
فقططط همینارو بهم گفتیم که نوشتم
نه کمترنه بیشتر