دهنه فامیلو نگو .
نوه ی عمه ی پدرم فوت شد شش سالش بود. طفلک ی ماهم مریض بود مادرش ی خانم اخساساتی و حساس ک تو اون تایمه نتونسته بود ب خونه برسه و عادیه بچش مریض بود خب هی هرپز بیمارستان بود. خلاصه خونشون بهم ریخته بود باورت میشه همه داشتن خونه اونو میگفتن ؟ هیچکس درک نمیکرد بابا بچش مریض بوده نتونسته .
ما برای مامان بزرگمون هفت روز نذری دادیم دو روز ریتوران بقیه روزها نهار شام خونه مامان بزرگم بودن همههه یکی میگف نوشابهش کاش کوکا بود یکی میکف دوغ بدین . نتونستیم ی دل سیر برا عزیزمون گریه کنیم هی ب این برس ب اون برس 😑