دوازده سال تویه ساختمان باهاشون زندگی کردم بخاطردخالت های مادرشوهرم چندبارتاپای طلاق رفتیم
ازمادرشوهرمن فضول ترنیست
جاتو عوض کن راهی نداره
دیگه بعد ۱۲ سال باید قلقش دستت اومده باشه که چجوری زندگیتو حفظ کنی
فقط خدامیدونه به چه سختی ازپیششون رفتم نه شوهرم چیزی داشت نه راضی میشدازاونجابریم
واه واه منم پدرمو درآورد الان ۴ماهه کلا نمی‌رم محلم نمیدمبه شوهرم گفتم حلالش نمیکنم
الان هرچی داشتیم ونداشتیم فروختیم وبه زوریه خونه نقلی خریدیم
همین چیزی که تو تاپیک اخرم گفتم دم کن بده بهش درست میشه
خواهروبرادرش باشوهرم بخاطررفتنمون قهرن ونمیان خونمون منم اوایل زیادخونه مامانش نمی رفتم ولی من بخام یانخام اون دوسه روزیبارپامیشه میادخونمون
کل زندگیموزیرو رومیکنه حرفهاشومیزنه بعدم میره باخودش دیگه توان ندارم بحث کنم چون اصلافایده نداره وکارخودشومیکنه به شوهرمم میگم میگه اخلاقشوخودم میدونم ولی بخاطرمن چیزی نگو دلم میخادباپدرومادرم رفت وآمدکنم
بخدادیگه خسته شدم ازدستش تنهاراهش فقط اینه که رفت وآمدنکنم باهاش ولی بخاطرشوهرم کوتاهدمیام یعنی ازاون دسته آدمهاییه که یه کلمه بگی یه جنجال بپامیکنه همه موهای سرشومیکنه میریزه روزمین
وقتی میا با احترام بهش محل نده ولی جلو شوهرت خودشیرینی کن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز