2777
2789

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

بخدا من خستم از زندکی

نمیدونم شما از زندگی چی‌میخواین‌وقضیه چیه

اما من به خدا وقرآن عزیزش ایمان دارم


خدای بزرگ فرموده و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون


یعنی ما جن وانس را خلق نکردیم‌جز برای عبادت وبندگی...


بقیه چیزایی که ما بخاطرشون از زندگی زده میشیم وخسته میشیم همه سوءتفاهمی بیش نیست


کسی‌که طعم‌همنشینی با خدای عزیز رو بچشه وبندگی خدارو بکنه نه خسته میشه نه زده...

کاربر آقا

نمیدونم شما از زندگی چی‌میخواین‌وقضیه چیهاما من به خدا وقرآن عزیزش ایمان دارمخدای بزرگ فرموده و ما خ ...

خب منم بخدا و قرآن ایمان دارم 


من خواسته‌ای زیادی از دنیا و خدا نمی‌خوام 

اما خدا ن راهی جلو روم میذارم ن کمک می‌کنه 

همش ازش می‌خوام مدام ورد زبونم شده خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن اما نمیشنوم انگار من بنده‌اش نیستم وجود ندارم 

مشکل اینجاست ما درست زندگی نمی‌کنیم بنظرت خدا چرا صدای منو نمیشنوه من ده ساله دارم ازش التماس میکنم ...

خدا شنوای داناست ، شما روش خواستن و دعا را تغییر بدین 

کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود                               که عشق بی خبر افتاد و عقل بی علم شد 
نماز نه اما قرآن زیاد میخونم روزه میگیرم صلوات شمار دارم دائم صلوات میدم

نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی(ره) آمد و گفت: سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد و سه کلید از شما می‌خواهم! قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان!جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! شیخ نخودکی فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.

کاربر آقا

نماز نه اما قرآن زیاد میخونم روزه میگیرم صلوات شمار دارم دائم صلوات میدم

بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم

پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت

چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند

آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!


برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقیدبه نماز اول وقت باشد

بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند

من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟


و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد…

درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم

ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!!

روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم…

آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم…

رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد…

گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه

بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت

پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کردکه رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.!

به خودگفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!

حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟

گفتم:چه شرطی وبرای چی؟

شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسروقت اذان بخوانی.!

متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا میدانست!؟ كمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد…

خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!


همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!!

منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم “حسنعلی نخودکی” نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.!


اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتندسردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.!

درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم

چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز..

رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!


اگرعصبانی میشدیاعمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود…

نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم :

قربان درخدمتگذاری حاضرم

شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و…

رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟

گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم


رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت:

مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضش رو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!

اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!


بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!


ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم”حسنعلی نخودکی” فاتحه و درود میفرستم….


(خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان)

کاربر آقا

نماز نه اما قرآن زیاد میخونم روزه میگیرم صلوات شمار دارم دائم صلوات میدم

آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:






ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم.


وقت نماز شد.


مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت:


کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.






کاروان دار گفت:


بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم.


آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم.






مادرم گفت:نه!


می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.






کاروان‌دار گفت:


نه مادر.الان نگه نمی‌دارم.






مادرم گفت:نگه‌دار.


او گفت:


اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم.


مادرم گفت:بگذار و برو.






من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟






من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند.


.


ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت،وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.




لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد.






در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.


دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید.




کنار جاده ایستاد و گفت:بی‌بی کجا می‌روی؟






مادرم گفت:گناباد.


او گفت:


ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو.






یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.


مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.


به سورچی گفت:


من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.

سورچی گفت:


خانم! فرماندار گناباد است.


بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.






مادرم گفت:


من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم!


در دلم می‌گفتم ماد بلند شو برویم.


خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت!






آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم.






دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.








اگر انسان بنده‌ٔخدا شد،بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند.


«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶






باور کنید همه‌ چیز به دست خداست؛و اینکه باور کنید همراهی و هدایت خدا را...




خداوندی که رود نیل را برای حضرت موسی و یارانش شکافت و امواج آن، لشگر خالق گشت، و باعث نجات آنان؛ همان خدا در مواقع سختی و گرفتاری با لشگر قدرتمندش به یاریت خواهد شتافت.




اگر باورت بشودکه میتواند،پس میتواند.


«پس ای دوست تو خدا را بندگی کن،که خدا خدایی کردن را بلد است.»






چرا که خالق ما بهترین است کافی است ما بنده باشیم آنگاه هرگز درنخواهیم ماند.

کاربر آقا

خب منم بخدا و قرآن ایمان دارم من خواسته‌ای زیادی از دنیا و خدا نمی‌خوام اما خدا ن راهی جلو روم میذار ...

مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت : من مرتکب گناهی شده ام.




امام صادق(ع) فرمود :خدا می بخشه.


آن شخص عرضه داشت :گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است.


امام فرمود: اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد.


آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است.


امام فرمود : مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟


وآن شخص به شرح ماجرا پرداخت.


پس از اتمام سخن امام صادق(ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا می بخشد ، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی.




از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟


فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است.




همچنین مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید:


اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد.


فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.»

کاربر آقا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز