2777
2789
عنوان

دوستم از وقتی تصادف کرد دیگه صمیمی نشد باهام چرا

| مشاهده متن کامل بحث + 552 بازدید | 52 پست

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

دستش شکسته نمی تونه تایپ کنه و گوشی. بگیره دستش

خانمهای متاهل و مادران پسرهای جوان از زیبایی ، کمالات ، اشپزی و ......هیچ زنی جلوی همسر و پسرتون تعریف نکنین به خصوص خانمهای متاهل همسر شما جذب تعریف جنس مخالف می شوند و ضررش توی زندکی خودتون هست ....مادران هم تعریف نکنین چون پسرتان از همان ابتدا حس ازاد بودن راجع به این مسئلع پیدا می کنن .....با تشکر از شما عزیزان🌻🌻🌻
کاش تو زندگی کردن اینو یاد بگیرم بابت اینکه اینو یاد نگرفتم خیلی ضربه هاخوردم نمیدونم چیکارکنم

رو خودت کار کن فقط

بجنگید، زندگی کنید و بسازید‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌                               اما سخت نگیرید...                                                                         به گواه تاریخ واقعا تهش هیچی نیست!                                  

ببین منم الان باردارم حوصله ی خودمم ندارم 

حتی پدرمو که خونه ی خواهرمه حوصله ندارم مثل قبل بگم ناهارشام بیاد میگم ها اما خیلی کم

میاد هم دوست دارم زودبره چون مدام درازم اذیت میشم بامهمون

دوست دارم مهمون بیاد اما شرایط روحی وجسمی قبل راندارم

بهش پیله نشو

گاهی پیام بده براش ارزوسلامتی کن که بدونه به یادشی

حتی تعارف پول و....

یابگوکمک میخواهی بهم بگو و.....

اما پیله نشو جواب نداد ازبی معرفتیش نیست حالش خوش نیست احتمالا 

چه مبدونی تو زندگیش چی میگذره

علی عرفان اسم خودم نیست ومن خانمم🥶

ببین منم‌یه دوستی دارم که ازلحاظ سنی ازمن کمی بزرگتره من ۳۰ ایشون ۴۰  هردو متاهل وبچه دار این دوستم همیشه هروقت میخواد بیاد پیشم باید نهار یاشام باشه دیدن خالی نمیادقبلش زنگ میزنه میگه فلان چیز بپز دارم میام هیچ وقت نگفت یه روز تودعوتی خونمون منم توقعی نداشتم خلاصه تولد دخترش بود من دوتومان کارت هدیه براش گرفتم سه روز بعدش تولد پسرش بازم کارت هدیه گرفتم واسه تولد شوهرش هم دعوتمون کرد من کادو نگرفتم همسرم باز کارت هدیه گرفت دیدم خانم باد کرده ناراحت شده ب روی خودم نیاوردم منم تولد پسرکوچیکم دعوتش کردم دوتا کتاب داستان با یه کیلو شیرینی خامه گرفته بود بازم توقعی نداشتم اونشب ساعت ۱ شب زنگ زد گفت بیمارستانم پول ندارم خداشاهده اون موقه شب شوهرم بیدارکردم گفتمش دوستم مریضه توبیمارستان بهم نیاز داره گفت باشه برو رفتم پیشش هزینه دکترش حساب کردم ساعت ۴ رسوندمش خونشون اومدم خونه فرداشبش واسش سوپ ومیوه گرفتم رفتم پیشش منو پسرم یه هفتست مریضیم سرماخوردیم یه بار زنگ زد گفت خداشفاتون بده همین نمیدونم گاهی میگم من توقعم زیاده گاهی هم میگم قید این دوست وبزنم البته اینم بگم حس میکنم‌چون میدونه اینجا‌توشهرغریبم کسیو ندارم دوستیش بامنو یه منت روسرم میدونه

شاید ترسیده از اینکه دوباره بره بیرون تصادف کنه یا افسرده شده وقتی آدم ضربه جسمی بخوره درگیر دکتر باشه روحیش هم خراب میشه غمگین و ناراحت میشه حوصله چت و حرف زدن نداره از اجتماع دور میشه 

کاربر جدید نیستم . با کاربری قبلیم که فعال بودم به درخواست خودم تعلیق شدم خواستم در قسمت تماس با ما درخواست رفع تعلیق داشته باشم اما قسمت تماس با ما برام بالا نیومد من هم با کاربری جدید وارد سایت شدم ☺

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  2 ساعت پیش
توسط   domino18  |  1 ساعت پیش