سلام دوستان یه سالی میشه رابطم تموم شد با نامزدم هنوز نتونستم فراموش کنم خسته شدم دیگه هیچ حسی به پسر ندارم موندم چطور اون حس داره بعد من رفت زن گرفت حوصله چطور داشته چرا ما دخترا اینقدر ساده ایم چرا باید حال خرابی بکشیم عذاب وجدان بگیریم من با اینکه با اونم تو رابطه بودم حالم بد بود همش گریه بحث دعوا خانوادش ولی الآنم کم حال خرابی ندارم تروخدا چیکار کنم همش فکر میکنم نکنه آدم خوبی بعدا سر راهم قرار نگیره عاشق نشم چرا خدا بلایی سر زندگیش نمیاره؟ مگه نمیگن کارما وجود داره کجاست کو این همه اشک منو در اوارد آه من پشت سر اونه چرا پس راحت داره زندگی میکنه بحث دعوا میکنن ولی که چی این وسط زندگی من خراب شد نه به کارام میرسم نه چیزی خستم از این زندگی تکراری یکی راه حل بده