خودم یک روز بعد زایمانم که طبیعی هم بود وقتی اومدم خونه صب ساعت ۴بود انگار یا۵ از خواب بیدار شدم دیدم از حیاط صدا میاد خونه ما سه طبقه هست طبقه پایین مادر شوهرم هست و ما طبقه دومیم راه پله هم تو حیاطه در خونه رو باز کردم دیدم پایین پله ها یه گربه دراز روی پاهاش وایستاده انگار داره میرقصه دوتا گربه هم کنارش ولی حالت عادی هوام گرگ میش بود سریع از ترس بی صدا برگشتم سرجام به همسرم بگم چشمامو بستم باز کردم دیدم دراز کشیده ام و روزه به هرکسی هم گفتم گفتن خواب دیدی ولی حتی سردی دستگیره در روهم حس کردم یادمه
من گمان می کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچکس از آنجا خبر ندارد، کلیدش فقط در دست صاحبش است. آنجا آدم هر تصور ممنوعی که دلش می خواهد می کند. عشق های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش، هر چیز نشدنی، آن جا شدنی است. یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد. این باغ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من شنیدم کسی که زایمان میکنه تا یه مدتی این اتفاقا براش میوفتهحتی یکی میگفت من دیدم چند نفر بودن لبا ...
اره ولی فک کنم اونجوری گفتن من نترسم
من گمان می کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچکس از آنجا خبر ندارد، کلیدش فقط در دست صاحبش است. آنجا آدم هر تصور ممنوعی که دلش می خواهد می کند. عشق های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش، هر چیز نشدنی، آن جا شدنی است. یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد. این باغ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.
یک ماه پیش تو راه رفتن به دادگاه وسط جاده ماشینم دو دور چرخید و با فاصله ی خیییلی خیلی کم از گاردریل وقتی خواستم نزنم بهش اینجوری شد
خدا رحم کرد هیچ ماشینی نیومد اون چند ثانیه وگرنه لِه میشدم و برام عجیب جاده به اون شلوغی هیچ ماشینی نیومد برای ثانیه ای
(کارآموز وکالت هستم)❤🌱اصلا وکیل هم که شوم،مدام پله های دادگاه را بالا و پایین روم،حق آن را از اين و حضانت آن را از دیگری هم که بگیرم باز هم دلتنگ دم کردن چای در خانه ی توام و حق همه در مشت من و حق من در مشت دیگری ست💔(امروز ۲۱ شهریور ۴۰۲ و من به یکی از اهدافم که قبولی تو آزمون وکالت بود رسیدم،الهی شکرت،ممنونم خدا جونم🙏🥲❤)
یک ماه پیش تو راه رفتن به دادگاه وسط جاده ماشینم دو دور چرخید و با فاصله ی خیییلی خیلی کم از گاردریل ...
خدارشکر چیزیت نشد
من گمان می کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچکس از آنجا خبر ندارد، کلیدش فقط در دست صاحبش است. آنجا آدم هر تصور ممنوعی که دلش می خواهد می کند. عشق های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش، هر چیز نشدنی، آن جا شدنی است. یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد. این باغ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.