تو تاپیکام گفتم
من از تایمی که یادم میاد نمیتونستم احساساتمو بروز بدم
تحت هیچ شرایطی هیچ کس تا حالا عصبانیتمو ندیده
همیشه از بچگیم شبا گریه میکردم احساس میکنم چنان غمی دارم که هر لحظه ممکنه قلبم تیکه تیکه شه ولی یوقتایی حتی اتفاق بدی ام نیوفتاده
موقع دعوا و بحث هیچی نمیگم همش میریزم تو خودم و سکوت میکنم و بغض میکنم از ترس اینکه گریم نگیره دیگه هیچی نمیگم حتی اگه گریمم نگیره باز هیچی نمیگم
از دعوا و بحث میترسم و گریم میگیره
انگار یه جسمی دارم که ۲۲ ساله تموم احساساتم توش زندانی شدن و میشن و یه درصدشم آزاد نشده ففط هی تلنبار میشه روی هم