ماهم زندگی خوبی داشتیم ینی همه فک میدونستن چقد خوبیم باهم یدفعه همه چی زیرو رو شد زندگیمون زهر شد دعوا کتک فوش و غروری ک نمیخواستم هیچجوره لهش کنم و کسی دردمو بفهمه اما شوهرم تو هر دعوا زنگ میزد ب خانواده ها انقد خورد شدم و شدم تا دیگه منم برام مهم نیست بدرک ک میفهمن بدرک ک میگن خوشبخت نیست داره عذاب میکشه منی ک انقد تلاش کردم کسی دعواهامونو نفهمه الان چن بار با پای خودم رفتم قهر و با خواهشو التماسش برگشتم بهشم گفتم مقصر همه این ابرو ریزیا تویی
دیگه غروری نمونده برام جلوی هیچکس