فردا ساعت ۷و نیم امتحان عربی داره
بعد نشسته کتاب رمان میخونه خوشحال خوشحال میچرخه
الان موقع خواب میگم خوندی دیگه میگه نه کتابم پیدا نکردم فکر کنم ته کشوم باشه
پارسال همینجوری افتاد مادرم قلبش مشکل پیدا کرده انقدر سر این حرص میخوره و نگرانه بخدا نمیدونم چی کارش کنم
انقدر عصبیم دوست دارم در حد مرگ بزنمش