امروزسوار یه ماشین شدم دیدم به اقایین با لهجه خراسانی پیربودن گفتن خادم امام رضان و دعا نویسن بعد ب من گفتن خونتون اتیش گرفته و همسرن مشکل جسمانی دارن ک کاملا درست بودبعد گفت رابطه هم با همسرت نداری ک اونم درست بود بعد گفت نخ داری همراهت گفتم ن بعدچاقو داد گفت ریشه شالتو ببر بریدم بعد گفت هرچقد مشکل داری بهمون تعداد گره بزن من۱۶تا گره زدم گره های کور زدم گفت حالا نخ رو تو مشتت بگیر بعد یه عالمه دعا خوند خوند خوند بعد گفت مچتو باز کن اگه گره ها باز شده باشن گره های نخ باز میشن باز کردم مشتمو دیدم نخم بدون گره اس😭😭😭😭😭😭😭 از اون موقع سردردم خیلی بد نرسیدم کسی تجربه مشابه من داره؟