سالها پیش بعد از سقط بچه م ... روحیه م خیلی بد بود .داغون داغون بودم. شوهرم برای اینکه حال و هوام عوض بشه گفت بریم تهران منزل یکی از اقوام.
و متاسفانه اتفاق بدتری افتاد تهران که بودیم یه مانتوی بلندتر از زانو تنم بود از پشت چاک داشت این مانتو گشاد هم بود و زیرش شلوار لی پام بود.
یه زن بسیجی از پشت چاک مانتوم رو بازکرد و سرش رو برد تو کو.نم و مدام میگفت این چه مانتوییه چاک داره این چه حجابیه.
اون اتفاق منو تا مرز افسردگی برد. فقط گریه میکردم. . . امیدوارم خیر نبینه