انگار یه کرمی بهم میگه برو ب مامانت بگو با کی تو رابطه ای
از وقتی بدنیا اومدم شهر غریب بودیم و رفیقی جز مامانم ندارم...
چند وقت پیش داشتم میگفتم بهشا
فقط اسمشو آوردم گفتم یادته دایی ی دوستی داشت اسمش فلان بود شغلش فلان بود گفت خب خب
یهو بابام در زد نتونستم بگم گفت بعدا بگو چی خواستی بگی
سه چهار روز پیشم بهش گفتم میخوام با بچه ها برم بیرون ناهار شامم دیگه بیرونیم
ولی عشقم اومده بود اینجا ۲ظهر رفتم تا ۹ پیشش بودم
وقتی برگشتم خب گل دستم بود گفتم بچه ها برام گرفتن و یجوری پیچوندم ک نفهمن
ی گردنبند نقره هم برام گرفته بود انداخت گردنم
همش مینداختم زیر تیشرت مامانم نبینه
یهو تازه حواسم نبود دیدش گفت اینو کی خریدی
گفتم اون روز ک با بچه ها رفتم بیرون ی لبخند زد گفت اهااا
بنظرتون فهمیده؟یا خودم برم بهش بگم؟
میترسم بد برخورد کنه😂😂