دلم آرامش میخواد
رابطه ای که نرماله میخواد
لیاقت خودمو نمیدونم دیگه توی این رابطه بمونم
همیشه بهم میگفت میدونم یک روز منو دیگه نمیخوای من خیلی عیب دارم
ولی دیگه خسته شدم
از خودش
از رفتاراش
از این حسی که من هیچی به جز برای رفع نیازش نیستم و فقط خانواده اش الویته
قبلا یک بار دیگه به مامانم گفتم نامزدیمونو بهم زدیم
دوباره برگشتیم بهم با پا در میونی دو سه نفر اشنا
ولی دیگه نمیکشم
میدونم الان بهش بگم میخوام بهم بزنم شروع میکنه به داستان کفتن زنگ زدن های احمقانه و چرت و پرت گفتن
درس های دانشگاهم مونده ولی من به جای درس خوندن به فکر اونم و رفتاراش
امروز همو دیدیم بهم میگه نمی تونم زیاد بمونم مامانم منتظرمه
خسته شدم ازش
مرده گنده !
دوستش دارم ولی انقدر بهم نشون داده من الویتش نیستم پشیمون شدم
نمیخوامش