پدرم ماشینش بیرون شهر خراب شده بود
و همسرم وقتی فهمید رفت سمت پدرم
و یک شرایط طولانی پیش اومد که نمیگم طولانی بشه
من و مادرم هم مجبور شدیم با یک ماشین دیگه بریم سمت پدرم ...
بعد از اون پدرم ماشینش درست شد رفت ادامه مسیرش و ماها قرار شد برگردیم
و من و مادرم با بک ماشین خودمون
همسرم با یک ماشین دیگه برگشتیم
ولی همسرم میگفت شما برین و پشت سرما راه میرفت که کسی اذیتمون نکنه یا جاده هست به ما از پشت نزنه
و خودش پشت ما میرفت
یک لحظه خبلی ذوق زدم که اینقدر هوای منو خانوادمو داشت