وقتی از شوهرم بیش از حد محبت میبینم بهش مشکوک میشم میگم نکنه یه کاری کرده الان یا عذاب وجدان گرفته یا میخواد لو نره
از دوران دوستیمون که چندین سال طول کشید همیشه همین حسو داشتم
تو دوران رفاقت بهترین رفیق بود از هر نظر که بگی حمایتم کرد بدون اینکه هیچ درخواست نامعقولی داشته باشه یا یه حرف معنیدار بزنه تو چندین سال رفاقت حتی دست همم نمیگرفتیم چون من خوشم نمیومد تا قبل محرم شدن هیچ تماس فیزیکی بینمون باشه شبای امتحان دوران دانشجویی تا صبح باهام بیدار میموند که درس بخونم هر هفته برام کادو پست میکرد دم در خوابگاه در صورتی که من هیچ کادویی بهش نمیدادم حدود۸ ساعت فاصله بین شهرامون بود این ۸ ساعتو میومد فقط منو ببینه و برگرده شهر خودش خونواده هیچ کدوممون راضی به وصلت نبودن ولی خودش به تنهایی خونواده خودشو راضی کرد که هیچ خونواده منم خودش راضی کرد چون من روز اول بهش،گفته بودم من اصلا نمیتونم رو حرف بابام حرف بزنم تو دوران نامزدی که یه سال طول کشید هر ماه دوبار میومد دیدنم همیشه دست پر
بعد ازدواجم که بخاطر شرط بابام شهر خودش ول کرد اوند تو شهر من زندگی کنیم تا قبل از بچه دار شدن نمیذاشت دست به سیاهو سفید بزنم همه کارای خونه رو خودش میکرد عین پرنسس باهام رفتار میکرد بچه مونم که اومده خیلی از کاراشو خودش میکنه لباسای هم من هم بچمونم اونایی که لازمه با دست شسته بشه خودش میشوره
هر شب از ساعت ۱۲ بزور منو میفرسته بخوابم تا ۵ و اینا
میگه بزار چن ساعت خواب ممتد داشته باشی چون بچه مون شبا بدخوابه
همین امروز وقتی فهمید اشتباه من باعث شده به خاطر یه وام ۱۶ تمونی یه وام ۵۰۰ تومنیو از دست بدیم جای اینکه عصبانی بشه با صبحونه مورد علاقم برگشت خونه و بهم گفت فدای سرت
ولی من مریض وقتی این رفتاراشو میبینم فقط بهش مشکوک میشم تا حالا چیزیم ازش ندیدم و بی نهایت چش پاک نجیبه ولی شنیدم میگن مردای معتاد جون اعتماد به نفسشون پایینه زیاد به خانمشون بها میدم هر چن که اینم ازش ندیدم فقطwcرفتناش خیلی طول میکشه همیشه البته مامانش میگف از بچگی همینطور بوده
نمیدونم با این شک مسخره چکار کنم
زندگیمو نابود کرده