همین الان هم به زور دارم تایپ میکنم چون دستام یخ زدن
من اومدم مهمونی خونه مامانم
مادرم هم منو بچه فرض کرده خونه بخواد بزره تنها بمونم در رو از پشت قفل میکنه میره
منم یکم خواب بودم کار اداری داشت صبح باز قفل کرده بود رفته بود
یک ساعت بعد اینکه بیدار شدم در پشتی خونه یه صدایی ااد انگار شکست
بعد هم صدای مرد اومد (همسایه اینا بنایی داشتن از اون بوده)
منم کم مونده بد سکته کنم چند دقیقه خشکم زد
بعد به همسایه پیام دادم بیاد عوضی هم نیوند شاید اصلا ندیده نمیدونم
بعد رفتم تو خیاط پشت در نشستم حداقل اگه قاتلی چیزی بود جیغ بکشم
از ترسمم پالتو اینا نپوشیدم یخ زدم تو حیاط
نیم ساعت اینا موندم همونجا دیگه نمیتونستم راه برم
به مامانمم هر چقدر زنگ میزدم برنمیداشت آخرش گفت تو راهم
حالا هم که اومده هر هر میخنده
به شوهرم بگم ؟
شوهرم هم روی من حساسه هم بد دله
هیچ جا تنها نمیزاره برم بفهمه دیگه اصلا نمیزاره خونه مامانم تنها بمونم