ما طبقه بالاشونیم چش نداره مارو ببینه همش از من پیش شوهرم بد میگه شوهرم زیاد پایین نمیره مگه کاری چیزی داشته باشه اینم همون موقع حرفاشو میچسبونه، خثاهرسوهرم دو هفته پیش عمل کرده من هر چی گفتم برم بیمارستان گفت نه نیا از بیمارستان اومد رفتم یه روز خونشو جارو کردم غذا درس کردم برا دو وعدع دیگه نتونستم با بچه کوچیک برم، نرفتم روز بعد زنگ زدم بهش ک حالشو بپرسم نه جواب داد نه دیگه بهم زنگ زد تا پری روز امده دخترشو چهار سالشه ک خیلییییییی هم شره، خونه مامانش گذاشته رفته ارایشگاه سر کار منم اون روز سینوزیتم گرفته بود انگار رگای پیشونیم و چشامو داشتن میکندن دخترش گفت زندایی میخام بیام بالا گفتم زندایی من سردردم بزار خوب شم بعد بیا دخترشم بیاد اینجا باید صدبار بگم بشین نکن برندار دعوا نکن، حالا مادرشوهرم بعد دخترش ک اومد بهش میگ دخترت میخاست بره بالا زندایش گفت سردردم انگاری من نوکرشونم امروزم به شوهرم گفت 😐😐نمیدونم فازش چیه انقد پیگیر منه از کاه کوه میسازه به شوهرم میگع چرا بچه رو ساعت ده نیخابونی باهاش بازی نمیکنی بعد خودتون میشینین، درصورتی ک پسر بزرگم چهار سالشه همش پایین با بچه های عمش و عموش بازی میکنع، بخدا الان از پایین میشنیدم از سردردم و اون روز حرف میزنه دوست دارم برم دهنشو جر بدم زنیکه فضول 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️